پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

این روزها کفگیر نوشته هام به ته دیگ خورده . انگار نوشته هام توی یک قابلمه بود که هر وقت میخواستم

فقط کافی بود در قابلمه رو باز کنم و با یک کفگیر نوشته ها رو بردارم. این قابلمه من هم که مثل کت

جادویی نیست همیشه پر و پیمون باشه بالاخره تموم میشه و ته دیگ نوشته هام چه

خوشمزه بود. یادمه کوچیک که بودم وقتی توی مهمونیها سر غذا سراغ ته دیگ رو که می گرفتیم

میگفتن اینقدر ته دیگ نخورید عروسیتون بارون میاد ها و ما میخندیدیم و باور میکردیم.

اما باز هم ته دیگ خوشمزه رو می خوردیم، یک بار این قضیه ته دیگ و بارون بهم ثابت شد.

عروسی پسر خاله ام بود بارون چنان می بارید که انگار سقف آسمون سوراخ شده باشه . یادش بخیر چقدر سر

این موضوع خندیدیم، همه مهمونها می گفتن عروس و داماد مگه چقدر ته دیگ خوردن که اینطوری بارون می باره.

عروسی به یادموندنی بود. قدیمیا خیلی باحال بودن، اینکه ته دیگ خوردن چه ربطی به بارون اومدن در روز عروسی

داره برام جای سواله.

ما خیلی سال پیش یک همسایه پیر داشتیم و چون مادرم بهشون

محبت می کرد با وجود اینکه دخترش همیشه بهش سر می زد ولی برای کوچکترین کارش

می اومد خونه ما . مادرم براش مثل دخترش بود، من خیلی خانم همسایه رو دوست داشتم

خدا رحمتش کنه و روحش شاد باشه، همیشه مادرم و دعا می کرد. هر وقت دم غروبها تنها بود و

حوصله اش سر می رفت می اومد خونه ما و نیم ساعتی می نشست و کلی برای ما داستان

و خاطره تعریف میکرد زن شیرینی بود. هیچوقت از همصحبتی باهاش خسته نمی شدیم .

یه روز بعداز یک بارون پاییزی، دم غروب اومد خونمون موقع رفتن تا دم در همراهش رفتم ،

وقتی داشت می رفت با آسمون نگاه کرد و بهم گفت فردا هوا افتابی هستش. بهش گفتم

از کجا می دونید فردا اسمون صافه؟ گفت هر وقت در طول روز بارون اومد و موقع غروب

اگه تونستی خورشید و ببینی یعنی اینکه فردا هوا افتابی هستش .

این حرفش بعد از بیست سال هنوز یادمه و همیشه موقع غروب وقتی بارونی باشه به خورشید

نگاه میکنم اگه نور خورشید کف خیابون و روشن کرده باشه می دونم فرداش هوا افتابیه و اگر

خورشید پشت ابرها باشه و نتونم نورشو ببینم ، یعنی فردا هوا ابریه. طی این سالها بارها

و بارها این موضوع رو امتحان کردم و هر بار درست از آب دراومد . گاهی وقتا که این

موضوع فردا هوا صافه رو به کسی میگم، با تعجب بهم میگه از کجا می دونم

و من میخندم و میگم خب دیگه می دونم.

حالا خوردن ته دیگ باعث میشه روز عروسی بارون بباره؟ نظر شما چیه ؟

 


برچسب‌ها: ته دیگ باران آفتاب غروب پاییز عروسی
[ یک شنبه 20 مهر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

روزها از پی هم سپری شدن و ما همچنان با خودمون می گوییم، می گذرد و تمام می شود . تنها چیزی که باعث

شده بتوانیم تاب بیاوریم امید است. امید به اینکه روزی بیماری نباشد ، روزی قرنطینه نباشد، روزی دوری نباشد،

روزی ماسک نباشد. دلم سفر میخواست، حداقل برای یک روز. هفته پیش برای اولین بار در تاریخ مسافرتهای

دوستان پایه ، برنامه ریزی کردیم تا این هفته برای دو روز از این حال و هوای افسردگی که ماههاست

با آن دست به گریبان هستیم رها بشویم . ولی خب اوضاع و احوال چندان رو به راه نیست و این سفر

ریسک بالایی داره و به ناچار سفر را کنسل کردیم. اخم مثل اینکه پاییز دوست داشتنی

را هم باید مثل بهار و اردیبهشت و تابستان زیبا، از پشت پنجره نگاه کنیم، به این امید

که روزی می توانیم بدون ترس و نگرانی با دوستامون اوقات خوشی داشته باشیم.

این روزها را دوست ندارم چون نمی توانم به سفر بروم

این روزها را دوست ندارم چون نمی توانم ببینمت

این روزها را دوست ندارم چون نمی توانم صدایت را بشنوم

این روزها را دوست ندارم چون تو نا امید شده ای

این روزها را دوست ندارم چون کنارت نیستم تا امیدوارت کنم

این روزها را دوست ندارم چون حتی نمی توانم از دور تماشایت کنم

این روزها را دوست ندارم چون دلم برایت تنگ شده

این روزها را ...

 

 


برچسب‌ها: قرنطینه سفر امید پاییز
[ چهار شنبه 2 مهر 1399 ] [ ] [ پری ها ]

امروز صبح دیدم یکی نوازشم میکنه .برگشتم دیدم نادر بود. میگفت خواب نمونم. ساعت از هفت گذشته بود .

بیدار شدم . بیست دقیقه بعدش توی ماشین نشسته بودم و داشتم می رفتم سمت شرکت.

پخش ماشین و روشن کردم که یک اهنگ ملو قشنگ شروع شد. اسمون ابی ، هوایی که کم کم داره پائیزی

میشه و رو به خنکی میره، نور خورشید که حالا به صورت مایل می تابه و از زیر گوشه سمت چپ سایه بون ماشین

برام چشمک می زد و داشت چشمهامو غلقلک می داد.

دلم نیومد سایه بونو بچرخونم تا جلوی نور و بگیرم  با انگشت اشاره ام زدم روی خورشید و بهش گفتم سلام،

چطوری؟ چند روزه شیطون شدی. از گوشه چشم غلقلک می دی، خنده ام گرفت . گفتم الان ماشین بغلی میگه

این دختره خل شده چرا داره اجازه میگیره؟ چرا با خودش می خنده !

میگن دیوانه شو که دیوانگی هم عالمی دارد.

اهنگی که پخش می شد ریتم شادی داشت ولی نمی دونم چرا چشمام تار شد و یک قطره اشک از گوشه

چشمم سر خورد پائین.

چرا وقتی ادم شاده ته دلش یهو غمگین میشه؟ یه غم آنی و گذرا.

پیش اومده بارها که با اکیپ دوستان رفتیم بیرون و کلی گفتیم و خندیدم ولی ته دلم یهو یه غم می نشست.

هیچوقت دلیلشو نفهمیدم.

شاید، غم میخواد بگه شادی گذراست . البته ،غم هم گذراست. هیچی قطعی و ماندنی نیست.

توی این افکار بودم که یکی از بچه های پایه مسافرت گفت ، بیایید هفته دیگه بریم کلاردشت.

برای اولین بار ما تونستیم یه برنامه ریزی دقیقه نودی نداشته باشیم.

همه هم که پایه. پس، تصویب شد.

اخر هفته دیگه میریم کلاردشت. تاببینم قسمت چی میشه.


برچسب‌ها: خورشید پاییز غم شادی کلاردشت اشک
[ پنج شنبه 27 شهريور 1399 ] [ ] [ پری ها ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 8052
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1